رئیس جمهور بشار الاسد در برابر مجلس خلق: تغییر شرایط غیرممکن نیست، به شرط آنکه رویکردهایمان را تغییر دهیم و نهادهایمان را فعال کنیم… اعتماد عمومی سرمایهای است که اگر با کار و تلاش تغذیه نشود، به سرعت از بین میرود
25/08/2024
دمشق – سانا
آقای بشار الاسد رئیس جمهور تأکید کرد که مجلس خلق مهمترین نهاد در میان نهادهای دولتی است و تأثیر آن ملموس نخواهد بود مگر اینکه توسعه در همه نهادها فراگیر باشد.
ایشان همچنین تأکید کرد که اعتماد عمومی سرمایهایست که اگر با کار مداوم، دستاورد و ثمردهی تغذیه نشود، به سرعت از بین خواهد رفت.
رئیس جمهور الاسد در سخنرانی خود در مجلس خلق به مناسبت افتتاحیه چهارمین دوره قانونگذاری این مجلس، توضیح داد که بحرانهای اقتصادی حاد، مانند نقص ایمنی پنهان هستند و جنگها این ضعف و شدت آن را آشکار میکنند. ما باید به عمق رویکردهای اقتصادی که طی چند دهه گذشته دنبال کردهایم، بنگریم و مناسبترین و کمضررترین راهحلها را برای سوریه بیابیم.
رئیس جمهور الاسد به شرایط بحرانی کنونی جهان اشاره کرد و گفت که پیامدهای آن ما را وادار میکند تا برای اصلاح آنچه قابل اصلاح است، سریعتر عمل کنیم. سوریه با همین رویکرد با پیشنهادهای مربوط به روابط با ترکیه که از سوی چندین طرف (روسیه، ایران و عراق) مطرح شده، برخورد کرده است.
وی همچنین خاطرنشان کرد که هر مذاکرهای برای موفقیت نیاز به یک مرجع و مبنای مشخص دارد و عدم دستیابی به نتایج در نشستهای پیشین، یکی از دلایلش نبود همین مرجع بوده است. احیای روابط مستلزم آن است که ابتدا عواملی که منجر به تخریب آن شده است، برطرف شود و ما از هیچ یک از حقوق خود کوتاه نخواهیم آمد. سوریه همواره بر لزوم خروج ترکیه از سرزمینهای اشغالی و توقف حمایت ترکیه از تروریسم تأکید دارد.
رئیس جمهور بشار الاسد تأکید کرد که ساکنان جولان اشغالی سوریه درسهای زیادی به ما آموختهاند. آنها ثابت کردند که تعلق آنان به سوریه عمیق و ناگسستنی است و جانشان جز برای سوریه زنده نیست.
وی همچنین تأکید کرد که مبارزان در فلسطین، لبنان، عراق و یمن الگو و نمونهای برای ما در راه آزادی، کرامت، شرافت و استقلال هستند.
متن کامل سخنرانی رئیس جمهور بشار الاسد به شرح زیر است:
خانمها و آقایان، اعضای محترم مجلس خلق، آغاز به کار چهارمین دوره قانونگذاری و کسب اعتماد رایدهندگان برای خدمت به آنان را به شما تبریک میگویم. در ابتدا باید به یاد داشته باشیم که اعتماد عمومی سرمایهایست که اگر با کار مداوم، ارتباط مستمر، دستاورد و ثمردهی تغذیه نشود، به سرعت از بین خواهد رفت. شما فعالیت خود را در میانه تلاش برای توسعه نهادهای دولتی آغاز میکنید. با توجه به ارتباط تنگاتنگ میان نهادهای مختلف، اثر این تلاشها ملموس نخواهد بود مگر اینکه توسعه در همه نهادها فراگیر باشد. مجلس شما مهمترین نهاد است چرا که عملکرد آن بر همه نهادهای دولتی و در نتیجه بر عموم شهروندان تأثیر میگذارد. بنابراین توسعه نظامها و سازوکارهای کاری آن، اولویتی اساسی است که سایر اولویتها به آن بستگی دارد.
توسعه با اصلاح مفاهیم کلی که پایه اساسی فعالیت نهادها را تشکیل میدهند، آغاز میشود. بدون درک این مفاهیم در سطح ملی، همواره این سوال قدیمی و تکراری بدون پاسخ باقی خواهد ماند که «مجلس چه کرده است؟» و «چرا مجلس کاری نکرده است؟». مصونیتی که اعضای مجلس از آن برخوردارند، برای محافظت پیشگیرانه از آنان در برابر هرگونه تأثیری است که مانع انجام وظایف قانونی آنان شود. این مصونیت یک امتیاز یا استثنا نیست و به هیچ وجه به معنای آن نیست که فرد دارای مصونیت، بالاتر از قوانین و مقررات باشد. بلکه به این معناست که تمایندگان مجلس باید در اجرای قوانین و تبعیت از آنها پیشگام باشند، چرا که مسئول تصویب و اجرای صحیح آنها هستند. نظارت، که جوهره کار مجلس شماست، بدون مرجع قابل اتکا امکانپذیر نیست. منظور من از مرجع، مراجع قانونگذاری مانند قانون اساسی یا قانون مجلس نیست، بلکه منظور من مراجع اجرایی است که ماهیت رابطه بین مجلس و سایر نهادها، به ویژه قوه مجریه را مشخص میکند. در راس این مراجع، سیاستهایی هستند که توسط نهادها پیشنهاد و توسط مجلس تصویب میشود.
نظارت یک اقدام موقتی، سلیقهای یا نظر شخصی نیست، بلکه ابزاری روشمند و ثابت برای سنجش عملکرد و دستاوردهاست. بسیاری از نهادها بر اساس قوانین و مقرراتی که بر آنها حاکم است، عمل میکنند و اگر بخواهیم عملکرد را بسنجیم، ممکن است هیچ نقصی در کار این نهادها وجود نداشته باشد. اما عملکرد خوب به معنای دستاورد نیست، بنابراین بین عملکرد و دستاورد تفاوت وجود دارد.
مرجع عملکرد برای شما به عنوان مجلس چیست؟ قوانین و مقررات. اگر خللی وجود داشته باشد، مجلس از طریق سازوکارهای نظارتی مداخله میکند. اما اگر دستاوردی وجود نداشته باشد، باید بپرسیم سیاست اتخاذ شده در مورد این نهاد چیست؟ یک چشمانداز وجود دارد، یک سیاست از چشمانداز نشأت میگیرد، طرحهایی از دل سیاستها بیرون میآیند و اهدافی وجود دارد که باید به آنها برسیم.
این سیاستها مرجع ما به عنوان مجلس در قبال نظارت بر قوه مجریه هستند. بنابراین نظارت بر نهادها هست و حسابرسی در صورت قصور متوجه مسئولان خواهد بود. به عبارت دیگر، با پیوند نظارت و حسابرسی، اگر سازوکارهای نظارتی صحیحی وجود نداشته باشد، سازوکارهای حسابرسی صحیحی نیز وجود نخواهد داشت. این نکته بسیار مهم است (بعداً در مورد آییننامه داخلی که همه این موارد را مشخص میکند صحبت خواهیم کرد) و هم نظارت و هم حسابرسی قبل از اینکه یک قدرت باشند، یک مسؤولیت هستند. چرا که قدرت بدون مسؤولیت منجر به نابودی و مسؤولیت بدون آگاهی منجر به هرج و مرج میشود.
شما وظیفه دارید تا در مورد سیاستها، استراتژیها و برنامهها، با آگاهی از علل، زمینهها، پیامدها، آسیبها و چگونگی بهرهمندی از آنها بحث و گفتگو کنید. شما وظیفه دارید تا با تکیه بر بینش خود، در مورد چشماندازها بحث کنید. همه اینها مستلزم آن است که شما سازوکارهای کاری منظم و روشن را اتخاذ کنید که مانع از فعالیتهای فردی به جای نهادی، شخصی به جای عمومی، عوامفریبانه به جای ملی و احساسی به جای علمی (مبتنی بر مبانی روشن و علل آشکار) شود.
نباید در مورد اقدامات و برنامهها بحث کنیم، در حالی که در مورد سیاستها و استراتژیهایی که آنها را هدایت و شکل میدهند، بحث و گفتگو نکرده و آنها را تصویب نکردهایم. بدون این سیاستها و استراتژیها، برنامهها و اقدامات، تصادفی، ناهماهنگ، نامتجانس خواهند بود به صرف نظر از درست یا غلط بودن آنها.
وقتی کسی با ایدهای خاص، ایدهای خوب و درست، نزد ما میآید، ما هیجانزده میشویم، شتاب میکنیم، حمایت و تشویق میکنیم و اگر در موقعیت رسمی باشیم، آن را تأیید و تصویب میکنیم. اما پس از مدتی متوجه میشویم که این ایده خوب و درست، نتیجهای نداشته و چه بسا نتایج معکوس به بار آورده است. چرا؟ چون ما این سوال ساده و بدیهی را نپرسیدیم که «چه سیاستی از این اقدام حمایت میکند یا چتر حمایتی آن، منبع یا حامی آن چیست؟
صدها، شاید هزاران اقدام وجود دارد. چه چیزی این اقدامات را به هم مرتبط میکند؟ چه چیزی مانع از تناقض بین آنها میشود؟ چه چیزی باعث انسجام آنها میشود؟… سیاستها.
بنابراین، وقتی به یک اقدام واحد میپردازیم، هر چقدر هم که آن اقدام درست باشد، در بهترین حالت، اقدامی بیاثر خواهد بود. بنابراین، ما باید همیشه از سیاستها شروع کنیم، نه از برنامه یا اقدام. سیاستها و چشماندازها مهمترین چیزی است که ما در رابطه با قوه مجریه بر آن تمرکز میکنیم.
نکته مهم این است که تصویب سیاستهای پیشنهادی قوه مجریه، قبل از بررسی در دسترس بودن ابزارهای لازم برای اجرای آنها با مسئولان مربوطه، مجاز نیست، زیرا این امر منجر به اتلاف وقت در انتظار نتایجی میشود که هرگز به دست نخواهند آمد. بنابراین، شما از قصور قبلی و اتلاف وقت بعدی جلوگیری میکنید و راه را بر وعدههایی که مسئول مربوطه قادر به انجام آن نیست، میبندید که ناامیدی در سطح جامعه را به دنبال خواهد داشت.
همچنین، به اقتضای شرایط و شاید هم به حکم طبیعت، هر یک از ما تمایل داریم سخنان اطمینانبخش، امیدوارکننده و خوشایند را بشنویم، اما پس از مدتی، این سخنان نیز محقق نمیشوند. از سوی دیگر، مسئول مربوطه تمایل دارد همه طرفها، اعم از مجلس، مردم یا دیگران را راضی نگه دارد و در عین حال، ممکن است از انتقاد خوشش نیاید و نخواهد آن را بشنود.
نقش مجلس در اینجا این است که در مورد ابزارها سوال کند. وقتی مجلس، قانونی را تصویب یا سیاست، طرح یا هر چیز دیگری را بدون پرسش در مورد ابزارهای آن تأیید میکند و قوه مجریه در اجرای آن موفق نمیشود، مجلس در قصور قوه مجریه، سهیم خواهد بود.
خوب، بیایید در مورد تمام آنچه که تاکنون در مورد سیاستهای کلی دولت و سپس سیاستهای بخشی ناشی از آن در سیاستهای وزارتها بحث کردیم، با تکیه بر تشخیص دقیق واقعیت و علل آن، گفتگو کنیم. اساس تشخیص، وضوح و شفافیت است. امروزه اکثر ما در میان سوالاتی در مورد وضعیت معیشتی، چگونگی خروج از شرایط فعلی، حال و آینده قرار داریم. در چنین شرایطی، اولویت نه با آرامش خاطر و تقویت روحیه (با وجود اهمیت آن)، بلکه با شرح واقعیت آنگونه که هست، بدون هیچگونه آرایش و تحلیل و ارائه راه حلهای ممکن است.
امروزه هیچ چیز خطرناکتر از سیاست فرار به جلو و انکار واقعیت به جای رویارویی با چالشها و حل مشکلات نیست. واقعیت امروز ما علاوه بر نتایج شناخته شده جنگ، نتیجه انباشته چندین دهه سیاستهای عمومی در بخشهای مختلف است. بنابراین، بدون ارتباط دادن آن به مراحل قبل، نمیتوانیم وارد عمل شویم و این واقعیت را تغییر دهیم.
البته، ممکن است هر کسی، به ویژه کسانی که نیت بدی دارند، بگویند که من گذشته را محکوم کردهام یا مسئولیت همه مشکلات فعلی را به گردن گذشته میاندازم. نه، این درست نیست، زیرا حال، فرزند گذشته است. حال، نتیجه گذشته است. زندگی جریانی پیوسته است و ما نمیتوانیم در مورد حال به طور انتزاعی و جدا از گذشته و آینده صحبت کنیم.
در عین حال، بحرانهای بزرگ ملی در سطح یک کشور یا یک ملت به طور ناگهانی رخ نمیدهند. حتی اگر به طور ناگهانی به نظر برسند، حاصل انباشت عوامل متعددی هستند که منجر به آنها شده است.
بنابراین، لازم است که گذشته را به همان اندازه که حال را مورد بحث قرار میدهیم، بررسی کنیم تا بدانیم کجا بودهایم، کجا هستیم و چرا به اینجا رسیدهایم. این ارتباط بین گذشته و حال به ما کمک میکند تا بین علل عینی و غیرعینی تمایز قائل شویم.
علل عینی، اولاً آنهایی هستند که ما مستقیماً مسئولیتی در قبال آنها نداریم و فراتر از توان کشور هستند، مانند جنگ، محاصره، تروریسم و سیاستهای قدیمی که برای دههها و نسلها ادامه داشتند. تورم جهانی که اکنون همه جا را فرا گرفته است و هیچ کشور ثروتمند یا فقیری نمیتواند از آن فرار کند، افزایش قیمتها. علل غیرعینی مربوط به کوتاهی مسئولان در قوه مجریه.
از آنجایی که علل مختلف هستند، نمیتوانیم مانند امروز با یک روش واحد به آنها رسیدگی کنیم. هر یک از این علل، روش خاص خود را برای رسیدگی میطلبد. بنابراین، لازم است که آنها را به درستی تشخیص دهیم و بین آنها تمایز قائل شویم.
در مورد علل، اکثر ما فرض میکنیم که جنگ، محاصره و تروریسم باعث وضعیت فعلی هستند و این درست است، اما کافی نیست. ما نمیتوانیم بگوییم که جنگ تنها مشکل است. همانطور که نمیتوانیم همه چیز را تحت عنوان جنگ، تروریسم و محاصره حل کنیم، نمیتوانیم همه چیز را نیز تحت عنوان اشتباهات مسئولان حل کنیم. هیچ کدام از این دو به تنهایی درست نیست.
بحرانهای اقتصادی حاد، نشانه کمبود ایمنی پنهان هستند. جنگ ها این ضعف و شدت آن را آشکار می کنند. برای بررسی علل این ضعف، باید به عمق رویکردهای اقتصادی خود در شش دهه گذشته بنگریم.
البته برخی از این سیاست ها قدمت بیشتری دارند، تقریباً هفت دهه… تقریباً از دهه 1950. آیا این رویکردها برای جامعه ما مناسب بودن؟ آیا با شرایط ما سازگار بودند؟ چه زمانی مناسب و چه زمانی نامناسب بودند؟ اگر مناسب بودند، آیا بدون هزینه بودند؟ آیا بدون هیچ جنبه منفی بودند؟
همچنین، حتی زمانی که یک سیاست درست باشد، هر چیز مثبتی جنبههای منفی خود را دارد. این طبیعت زندگی است. وقتی این جنبههای منفی در طول زمان انباشته شوند و به آنها رسیدگی نشود، سیاست درست، به سیاستی منفی تبدیل میشود، هرچند که در ابتدا درست بود.
و این حرف، حرف مجازی نیست، این حرف در مورد تغییراتی که در تمام این شرایط با تغییر منطقه، با تغییر جهان، با تغییر قواعد اقتصاد و سیاست و امنیت و فرهنگ در جهان رخ داده، حرفی حقیقی است.همه چیز تغییر کرده است، هیچ چیز شبیه آنچه بود، نیست. آیا ممکن است سیاستی – ولو سیاستی درست – در تمام این مدت، درست باشد؟ … فکر میکنم این حرف برای همه واضح است … بنابراین باید بدانیم که در چه مرحلهای نیاز به تغییر بوده و ما تغییر نکردهایم. آیا امروز میتوانیم همان تغییر را انجام دهیم یا اینکه دیر شده است؟ آیا باید سیاستها را تغییر دهیم … آنها را اصلاح کنیم؟ سوالات زیادی وجود دارد که باید در مجلس الشعب و در سوریه به طور کلی درباره آنها بحث کنیم.
همچنین، حتی زمانی که سیاست درست باشد، هر چیز مثبتی، نکات منفی هم دارد، این ذات زندگی است. وقتی نکات منفی در طول زمان انباشته شوند و برطرف نشوند، سیاست درست – علیرغم اینکه سیاستی صحیح است – به سیاستی منفی تبدیل میشود و بنابراین وقتی امروز میگوییم که با انباشت نکات منفی زیادی روبرو هستیم، تعیین مسئولیت دشوار است.
نمیتوان گفت که مسئول یا گروهی از مسئولان یا نهادی امروز مسئول وضعیت موجود است و نمیتوانیم مسئولان قبلی را سرزنش کنیم و نمیتوانیم نهادهای قبلی را سرزنش کنیم … پس چه کسی را سرزنش کنیم؟ باید درباره رویکرد سؤال کنیم، یک رویکرد کلی وجود دارد، چه کسی مسئول این رویکرد است؟ این مهمترین سوال است، نه به قصد تعیین مسئولیت، بلکه برای اینکه مشخص کنیم چه کسی امروز مسئولیت را بر عهده خواهد گرفت.
آیا جهتگیریهای استراتژیک – که من آنها را رویکرد یا سیاستهای کلی مینامم … اسم مهم نیست … – آیا آنها جهتگیریهای دولتی هستند تا دولتها را مسئول بدانیم … آیا آنها جهتگیریهای حزبی هستند تا حزب را مسئول بدانیم … یا – و این مهمترین چیز است – آیا این سیاستها و جهتگیریهای کلی به سیاستها یا جهتگیریهای مردمی تبدیل شدهاند که مورد حمایت اکثر سوریهاست؟ اما در آن صورت، هیچ مسئولی جرأت نزدیک شدن به این سیاستها را نخواهد داشت، صرفاً به این دلیل که از حمایت مردمی مانند سیاستهای حمایتی، استخدام، بهداشت، آموزش و پرورش، آموزش عالی، بخش دولتی و سایر سیاستهایی که مورد بحث قرار نگرفتهاند، برخوردارند.
البته من نمیگویم که این سیاستها علت مشکل هستند، آنها سیاستهای درستی هستند، سیاستهای ضروری هستند که سوریه از لحاظ سیاسی، از لحاظ اجتماعی، از لحاظ اقتصادی، از همه لحاظ ها به آنها نیاز دارد، اما اینکه این سیاستها درست باشند، یک چیز است و اینکه به مقدسات و محرماتی تبدیل شوند که بحث درباره آنها و دست زدن به آنها ممنوع باشد، چیز دیگری است.
بنابراین، لزومی ندارد که مشکل در خود سیاستها باشد، بلکه ممکن است مشکل در نحوه تعامل ما با سیاستها باشد و در نتیجه، تعامل اشتباه ما، سیاست خوب را به سیاستی منفی تبدیل کند. به همین دلیل چند ماه پیش در جلسه حزب گفتم که سیاستهایی وجود دارد که میگوییم این سیاستها به نفع اقشار کمدرآمد است، اما بعداً متوجه میشویم که همین سیاستها منجر به پایین آمدن جایگاه همین قشری شده است که قرار بوده این سیاست را برای خدمت به آن ایجاد کردیم.
این رویکردها خود را به هر دولتی تحمیل میکنند … این یعنی چه؟ یعنی هیچ دولتی نمیتواند پیشنهادی ارائه دهد یا اقدامی انجام دهد یا سیاست یا طرحی خارج از این سیاستهای بزرگ پیشنهاد دهد و بنابراین هر دولتی – صرف نظر از اینکه چه دولتی باشد – ممنوع است که خارج از چارچوب این سیاست به دنبال راهحل باشد.
یعنی از قبل پیشبینی میکنیم که هر دولتی در آینده یا هر دولتی که در آینده روی کار بیاید، فقط یک چیز برای ارائه به شهروندان دارد و آن چیست؟ وعدههای بیشتر، همین و بس. در عین حال، با این روش نمیتوانیم بین نکات منفی رویکردهای کلی و اشتباهات مسئولان تمایز قائل شویم، نمیتوانیم تمایز قائل شویم … امروز همه کاستیها را در سبد دولت یا وزیر قرار میدهیم، وقتی علل اشتباه را به طور دقیق نمیدانیم، یعنی حقیقت را نمیدانیم، کسی که حقیقت را نمی داند، نمیتواند به راهحل برسد، این هم از مسائل بدیهی است.
برای اینکه این سخن را خلاصه کنیم …تمام این حرفها درباره این است که چرا اوضاع تکان نمیخورد. ما سیاستی را تعیین میکنیم و از دولت میخواهیم که به اهدافی دست یابد – منظورم از دولت، هر دولتی است تا اینطور برداشت نشود که از دولت خاصی دفاع میکنم … من درباره نهادها صحبت میکنم – از دولت خواسته میشود که به این اهداف مورد نظر دست یابد، اما بخشی از این اهداف خارج از چارچوب سیاستهای تعیین شده است و بخش دیگر با این سیاستها در تضاد است.
دولت برای تحقق این اهداف به ابزارهایی نیاز دارد، یکی از ابزارهای تحقق این اهداف، تغییر سیاستهاست، اما تغییر سیاستها ممنوع است. بنابراین ما با وضعیتی غیرقابل حل روبرو هستیم – به زبان نظامی به آن بنبست تفنگ میگوییم – این مانند این است که از کسی بخواهیم کاری را انجام دهد، اما به او بگییم که از ابزار لازم برای انجام آن محروم هستی، کاری که ما الان انجام میدهیم همین است، یعنی کسی را میآوریم و به او میگوییم که از تو ابتکار عمل انتظار میرود، اما باید درون جعبه فکر کنی، در حالی که یکی از شرایط ابتکار عمل، تفکر خارج از چارچوب است و مهمتر از آن، ما به طور کلی خواستار پیشرفت هستیم، اما با تغییر مخالفیم، در حالی که همه ملتهایی که از غرب تا شرق پیشرفت کردهاند، برای پیشرفت دچار تغییر شدهاند، برخی از این کشورها شرایطی مشابه سوریه و برخی دیگر شرایطی متفاوت با سوریه داشتهاند. بنابراین ما اکنون با نوعی مکانیسم فکری روبرو هستیم که برای رسیدن به پیشرفتی که همه ما به دنبال آن هستیم، نیاز به فکر دارد.
بنابراین، ما به عنوان فرزندان این وطن باید دور هم جمع شویم و رویکردهای کلی مناسب را تعیین کنیم و اجازه دهیم که قوه مجریه پس از گفتگو با ما درباره ابزارهای لازم، مکانیسم اجرایی را تعیین کند. البته در آن صورت میتوان قوه مجریه را در قبال موفقیت یا شکست مسئول دانست. اغلب گزینههای پیش روی ما از نظر فواید و مضرات متناقض هستند، اما نمیتوانیم نکات مثبت یک سیاست را بپذیریم و نکات منفی آن را رد کنیم و بگوییم که نکات منفی بر عهده فلان نهاد است، این حرف منطقی نیست و این فرآیند، فرآیند گزینشی نیست.
برای مثال، گزینه نرخ ارز و تولید را در نظر بگیرید. امروزه بین نرخ ارز و تولید تناقض وجود دارد و انتقادات زیادی درباره تأثیر آن بر صنعت یا تولید در بخشهای مختلف میشنوید. البته ما از نرخ ارز نام میبریم، زیرا این اصطلاحی است که در گفتگوهای روزمره به کار میرود، اما در عمل در جهان از تورم در مقابل تولید صحبت میکنند. برای اینکه از واقعیت صحبت کنیم … در دو سال گذشته، بسیاری از کشورهای جهان، به ویژه در غرب و کشورهای ثروتمند، به سمت تمرکز بر تورم پیش رفتهاند، نرخ بهره را افزایش دادهاند و اقدامات زیادی انجام دادهاند. امروز بهای آن را با ورشکستگی … تعطیلی …و ورود به رکود پرداختهاند. عده دیگر از کشورها به سمت مخالف رفتند و گفتند: به خاطر فرصت های شغلی می خواهم از تولید حمایت کنم و به تورم و نرخ ارز اهمیتی نمی دهم. ارز سقوط کرد و آنها نیز به رکود رسیدند. آنها به جهات مختلف رفتند اما به یک مکان رسیدند.
این سوالی است که هیچکس در سوریه درباره آن صحبت نمیکند، یا این گزینه، نه در نهادهای رسمی و نه نزد متخصصین و نه نزد علاقهمندان و نه نزد آماتورها، هیچکس درباره آن صحبت نمیکند.
تمام اقتصاد تابع این معادله است، هر اقدامی که در مورد اقتصاد صحبت کنیم، اگر این مشکل را حل نکنیم، اثرات آن بسیار محدود و شاید بیاثر خواهد بود. آیا این بخشی از انکار واقعیت یا فرار به جلو است؟.. نمیدانیم، اما باید این مشکل را حل کنیم. هر گزینهای را که انتخاب کنیم و مسئولیت هر جهتی را که برویم، باید بپذیریم. اگر به سمت اول برویم، نکات منفی و مثبتی دارد و اگر به سمت دیگر برویم، نکات منفی و مثبتی دارد.
ما باید تعیین کنیم که کدام یک برای ما مناسبتر است و ممکن است در بیشتر موارد، گزینه را که کمترین بدی دارد، نه بهترین گزینه، انتخاب شود. شاید الان اوضاع کل دنیا بد باشد، همه به دنبال کمترین ضرر هستند، نه بهبود اوضاع در حال حاضر، یعنی کاهش ضرر، یا انتخاب بین تحمیل کسری بودجه بزرگ ناشی از یارانهها به بودجه عمومی یا تحمیل آن به بانک مرکزی، همانطور که برای دههها اتفاق افتاده است و نتایج آن تضعیف بانک و در نتیجه تضعیف نقش آن در تثبیت نرخ ارز در شرایط سخت مانند واقعیت امروز است.
مانند انتخاب بین سیاست جذب حداکثری در دانشگاه و آنچه که از تضمین فرص تحصیل برای همه در مقابل کاهش سطح فارغ التحصیلان به دلیل عددی که از ظرفیت پذیرش دانشگاه ها بیشتر است، مانند انتخاب بین درمان رایگان ضروری و حیاتی برای صاحبان درآمد محدود در مقابل مهاجرت فزاینده کادر پزشکی و آنچه که از کاهش خدمات درمانی اساسی برای همان قشر را در پی دارد.
البته اینها نمونه های متنوعی از بخش های مختلف هستند، اما نمونه های مشابه زیادی داریم، سوالات بسیار، مهم، دشوار، مهم نیست چگونه آنها را توصیف کنیم، اما اگر به آنها نپردازیم، نمی توانیم مناسب ترین و کم ضررترین راه حل ها را برای خود در سوریه تعیین کنیم.
زیرا هر راه حلی به طور معمول عیوب و پیامدهای منفی خود را به همراه دارد، حال چگونه وضعیتی مانند شرایط سوریه یا شرایط منطقه یا شرایط کنونی جهان را مدیریت کنیم، قطعا پیامدهای منفی آن بیشتر خواهد بود، انتخاب های دشوار به معنای غیرممکن بودن نیست، به این معنا نیست که هیچ امکانی برای عبور از این شرایط حتی با شرایط سخت وجود ندارد و به معنای عدم وجود اقداماتی که برای بهبود اوضاع انجام دهیم نیست، تا اینکه مطلب به معنای ناامیدکننده “هیچ امیدی وجود ندارد، هیچ راه حلی وجود ندارد” تفسیر نشود.
قبلا در این مورد صحبت کردهام، موضوعی قدیمی است و جدید نیست اما حتی بعد از اینکه به آن سمت حرکت کردیم، سوء تفاهمی در مورد این موضوع وجود دارد. البته اینجا میگویم عنوان… نگفتم بخش است یا تخصص یا وزارتخانه، زیرا پروژههای کوچک و متوسط تقریبا همهچیز در همهجا و در هر زمینهای هستند. بنابراین بخش اساسی اقتصاد هستند نه صرفا یک پروژه، اما شاید گاهی اوقات به آنها پروژه بگوییم. اما گاهی اوقات سوء تفاهمی در مورد نقش این پروژهها وجود دارد.عدهای فکر میکنند این پروژه در این شرایط… شرایط فقر و رنج مردم، خوب است چون منبع درآمد را بهبود میبخشد یا تامین میکند… شخص زندگی میکند… خانواده زندگی میکند… و غیره.حقیقت اینطور نیست.
هر فرصت شغلی منبع درآمد است و این طبیعی است، اما نقطه شروع پروژههای کوچک و متوسط این است که کوچک باشند و رشد کنند. یعنی خیلی کوچک باید کوچک شود تا موفقیت حاصل شود، و کوچک باید متوسط شود، و متوسط بزرگ شود. پس این هستهی رشد است نه پروژهای برای حل یک مشکل موجود موقت. در ابتدا بله، اما هدف این نیست.عدهای دیگر میگویند ایدهی خوبی است، ستونی برای پشتیبانی اقتصاد است. حقیقت این است که ستونی برای پشتیبانی اقتصاد نیست، بلکه عصب اقتصاد است.و عدهای میگویند این بخش یا این عنوان مناسب ماست، کشوری که وضعیت اقتصادی دشواری دارد. خیر، این عصب اقتصاد کشورهای صنعتی بزرگ هم هست، از شرق تا غرب. وقتی اعداد و نتایج اقتصادی را بررسی میکنیم، مهمترین چیز در آنها این سطح از اقتصاد است. پس عصب اقتصاد کشورهای بزرگ است، اما در شرایط ما اهمیت بیشتری پیدا میکند.ما جامعهای در حال توسعه هستیم، جامعهای کشاورزی، و این برای جامعهی کشاورزی مهم است، به علاوه اینکه ما به هر حال کشور صنعتی بزرگی نیستیم و فکر نمیکنم در آیندهی نزدیک کشورهایی مثل سوریه و غیره، با این حجم و امکانات، بتوانند کشور صنعتی بزرگی باشند. میتوانند از نظر اقتصادی موفق باشند، این موضوع دیگری است، اما نه لزوما با صنایع بزرگ. پس طبیعی است که برای اقتصاد ما مناسبتر باشد.
مجلس نقش محوری در رهبری گفتگو، حرکت و مقابله با چالشهای عدیده دارد و ایفای مؤثر این نقش با سازوکارهای کارآمد که در سطح نقش ملی آن باشد، نیازمند توسعهی آییننامه داخلی مجلس است تا با توسعه در دیگر نهادها همسو شده و با الزامات و چالشهای مرحله کنونی مطابقت پیدا کند. تمام موضوعاتی که اکنون به آنها اشاره کردیم و دیگر موضوعات، بدون وجود یک آییننامهی داخلی صحیح، مجلس نمیتواند به نقش خود عمل کند و این یکی از نقاط ضعف مجلس است. به همین دلیل در اول با این جمله شروع کردم که اصلاح سازوکارهای مجلس اولویت اول است. اولین چیزی که باید مورد بحث قرار گیرد، آییننامهی داخلی است و نمونهاش را هم مشاهده میکنید.در باره رابطه با قوه قضائیه و بند یا بندهایی که در دوره تقنینی قبل اصلاح شد، به دلیل آییننامهی داخلی، برای بسیاری از صاحبان حق، احقاق حق از طریق نهاد قضایی ممکن نبود و همین موضوع در مورد دستگاههای دولتی نیز صدق میکرد. یعنی حق خصوصی و حق عمومی به دلیل آییننامهی داخلی مجلس ممکن است از بین برود.
در نهایت، تغییر شرایط آنطور که برخی فکر میکنند یا گمان میبرند، غیرممکن نیست، به شرط آنکه رویکردمان را نسبت به مسائل تغییر دهیم و نهادهایمان را در انجام وظایفشان فعال کنیم. ما چیزی بیش از این دو مورد نمیخواهیم.
خانمها و آقایان،
درگیریهای بینالمللی در طول تاریخ هرگز متوقف نشدهاند. ممکن است فروکش کنند، اما هرگز خاموش نمیشوند. امروز ما در مرحلهای از تشدید این درگیریها هستیم: درگیری غرب با سایر نقاط جهان، تقابل قدرتهای سلطهگر و تروریست در برابر قدرتهای خواهان حاکمیت و ثبات. این درگیری از نظر جغرافیایی گستردهتر از جنگهای قرن گذشته هستند، پیچیدهتر هستند و تأثیرات عمیقتری بر جهان دارد.
بنابراین، هیچکس نمیتواند از تأثیرات این درگیری در هیچ زمینهای اجتناب کند: نه در سیاست، نه در اقتصاد، نه در امنیت، نه در فرهنگ و نه در هیچ عرصه دیگری. سوریه یکی از میادین اصلی این درگیری است که شدت و ضعف آن، بر سوریه تأثیر میگذارد.
گزینه پیش روی ما این است که یا صرفاً تحت تأثیر قرار بگیریم، یا اینکه در مسیر رویدادها، حداقل در داخل مرزهای ملی خود، تأثیرگذار باشیم. توانایی ما برای تأثیرگذاری، صرفاً به توازن قوای نظامی اقتصادی و فنی – با وجود اهمیت آنها – بستگی ندارد، بلکه به اندازه توازن اراده ما در برابر دشمنانمان وابسته است.
این توازن از ایمان به تواناییهای ملی ما آغاز میشود و با تلاش خستگیناپذیر برای دستیابی به اهدافمان با دستان خودمان، با کار، با تولید، با جستجوی راهحل، با نفی غیرممکنها، با رد تسلیم در برابر یأس و تن دادن به شرایط و تلاش برای تغییر شرایط کامل میشود.
گفتار رایج در محافل حامی رژیم صهیونیستی درباره شکستش، خود گواه این موضوع است. این گفتار نه از شکست نظامی و خسارات بیسابقه این رژیم، بلکه از کاهش ایمان به قدرت مطلق آن ناشی میشود که به یک شکست روانی تبدیل شده است. این شکست روانی را پافشاری مردم فلسطین بر وابستگی به سرزمین خود و تداوم سبک زندگی روزمره در شرایطی که اساساً اجازه زندگی نمیدهد، رقم زده است. بنابراین، پیروزی یا شکست قبل از آنکه نتیجهای در میدان نبرد باشد، روح جامعه است. عزیمت، ایمان و اراده، عواملی هستند که اعتماد رژیم صهیونیستی را به آیندهی خود و روند عادیسازی روانی ملت عربی (عادیسازی روانی ملت عربی با عادیسازی رسمی موضوعی جداست) در هم شکستند.
غزه، مثالی گویا، بیداری را به نسلها بازگرداند. نسلی که شروع به دیدن و خواندن واقعیت به شیوهای متفاوت از آنچه غرب قرنها بر آن اصرار داشت، کرد. قرنها توهم با ساعاتی از شجاعت و ماهها مقاومت فرو ریخت، چرا که این پایداری بر پایه قرنها تعلق بنا شده بود. واکنش هیستریک و بیسابقه غرب، مهر تاییدی بود بر این حقیقت که “اسرائیل” تنها جزئی از یک پروژه استعماری است و با سقوط آن، کل پروژه فرو خواهد ریخت. پروژهای که ما همواره از آن سخن میگوییم، پروژه “پایان تاریخ” است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، حدود سه دهه پیش، تبلیغ میشد. هدفی که در نهایت، یا به عبارت دقیقتر، جوهره آن در چند کلمه خلاصه میشود: تسلیم مطلق و شاید ابدی جهان به غرب، به ویژه ایالات متحده. اما آنها درک کردند که این تاریخ نه با آزادسازی لبنان در سال 2000، نه با درهم شکستن کمرشان در لبنان در سال 2006، نه با مقاومت سوریه در برابر وحشیانهترین جنگی که یک میهن با آن روبرو بوده و نه با فرو ریختن نمای ارتش جنایتکار صهیونیستی در غزه، به پایان نرسیده است. تاریخ تنها زمانی به پایان میرسد که ملتها، آرمانها، حقوق، ایمان به خود، تواناییها و حاکمیت آنها از بین برود. و ملتها تنها زمانی سقوط میکنند که وابستگی خود را به سرزمین، جامعه، تاریخ و اعتقاداتشان از دست بدهند.
درگیری ما با استعمار و صهیونیسم ادامه دارد، اما این درگیری با آنها آغاز نمیشود، بلکه با خودمان آغاز میشود. این درگیری در ذهن تکتک ما رخ میدهد. شکست، فرهنگی و فکری است، فروپاشی روانی و عصبی در مواجهه با فشارها و چالشهاست. آینهای فریبنده که خود را بدون توانایی در آن تحریفشده میبینیم.
اولین اقدام جدی، ریشه کن کردن شکست از ذهنمان است. آنگاه است که در نبردهای آزادسازی، سازندگی، اقتصاد و شکوفایی پیروز خواهیم شد.
درگیری ما با عقبماندگی، ناتوانی برخی در منطقه ما در درس گرفتن از گذشته و افتادن در دامهایی است که قرنهاست در آن گرفتاریم. درگیری ما با وابستگی، جهل، سقوط اخلاقی و کوتهفکری است، چرا که اگر اینها نبودند، هیچ دشمن و خصمی به خود جرأت تجاوز به منطقه ما را نمیداد.
سختترین کاری که در سالهای گذشته باید انجام میدادیم، ایجاد تعادل بین اصولمان و درک برخی از آنها بود تا از آسیب بیشتر جلوگیری کنیم و راه را بر دشمنانی که از اختلافات ما نفس میکشند و از خون ما تغذیه میکنند، ببندیم. به همین دلیل، با هر طرحی که با هدف دستیابی به این هدف ارائه میشد، با دید مثبت و بدون کوتاه آمدن، حتی اگر احتمال موفقیت آن صفر بود، تعامل میکردیم.
وضعیت بحرانی کنونی جهان و تأثیرات آن بر ما، ما را وادار میکند تا با سرعتی بیشتر برای اصلاح آنچه قابل اصلاح است، تلاش کنیم؛ فارغ از احساس تأسف و درد زخمهای ناشی از ضربه یک برادر یا خیانت یک دوست. با همین روحیه با پیشنهاداتی که در مورد رابطه با ترکیه مطرح شد، برخورد کردیم؛ پیشنهاداتی که از سوی چند طرف «روسیه، ایران و عراق» ارائه شد.
اولین این پیشنهادات به حدود پنج سال پیش یا کمی بیشتر برمیگردد که شامل چندین دیدار در سطوح مختلف بود که هیچ نتیجه ملموسی در واقعیت به همراه نداشت؛ با وجود جدیت صاحبان این پیشنهادات و اشتیاق صادقانه آنها برای بازگرداندن امور به حالت عادی. با گذشت هر روز بدون پیشرفت، خسارتها نه تنها برای طرف سوری، بلکه برای طرف ترکیه نیز افزایش مییافت، به طوری که دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت یا انکار کرد. ما در تعامل با این پیشنهادات، از اصول و منافع خودمان شروع کردیم و این اصول و منافع معمولاً بین کشورهای همسایه در صورتی که نیات عدم ضرر باشند، منافاتی با هم ندارند. حاکمیت و قوانین بینالمللی با اصول همه طرفهای جدی در حل مسئله همخوانی دارد.
از سوی دیگر، احیای روابط عادی به عنوان نتیجه عقبنشینی و از بین بردن تروریسم، یک منفعت مشترک برای هر دو ملت همسایه است. اما نمیتوان بدون پرداختن به ریشه مشکل، به نتیجهای دست یافت. ما سیاستهای خود را نه قبل از جنگ و نه بعد از آن تغییر ندادیم. بلکه کاملاً برعکس، ما در طول سیزده سال و اندی از این جنگ، همواره تاکید داشتیم که بین گرایشهای مردم ترکیه به عنوان یک ملت همسایه و سیاستها و نیات مقامات ترکیه، تمایز قائل شویم. این بدان معناست که ما نمیتوانیم دلیل تغییرات باشیم، زیرا ما در رویکردها، نیات و سیاستهای خود هیچ تغییری ایجاد نکردهایم. در عین حال، ما نیروهایی را برای اشغال سرزمینهای یک کشور همسایه نفرستادهایم که امروز بخواهیم عقبنشینی کنیم و از تروریسم برای کشتن مردم یک کشور همسایه که او را برادر خود میدانستیم، حمایت نکردهایم که امروز بخواهیم از این حمایت دست برداریم. اولین گام برای حل مسئله، صداقت است، نه تعارف تحت عنوان مصالحه. اولین گام، شناسایی محل خطا است.
چگونه میتوان مشکلی را که دلایل واقعی آن را نمیبینیم، حل کرد؟ تمایل صادقانه برای احیای روابط عادی، مستلزم حذف علل تخریب این رابطه است و این امر مستلزم عقبنشینی از سیاستهایی است که منجر به وضعیت کنونی شده است. اینها شروط نیستند، بلکه الزاماتی برای موفقیت این فرآیند هستند. این الزامات شامل عناصر مهم بسیاری است، اما در رأس آنها حقوق کشورها قرار دارد و ما به عنوان یک کشور، از هیچ یک از حقوق خود در هیچ شرایطی کوتاه نخواهیم آمد. ما از حقوق خود دست نخواهیم کشید و از دیگران نیز نخواهیم خواست که از حقوق خود دست بکشند. این یک منطق واحد است.
وقتی بر سر این عناوین به توافق برسد، یک بیانیه مشترک باید از طریق یک جلسه بین مقامات دو طرف در سطحی که بعداً مشخص شود صادر شود و این بیانیه مشترک به کاغذی تبدیل می شود که اصولی را تشکیل می دهد که پایه اقداماتی را تشکیل می دهد که بعداً ممکن است در مورد توسعه روابط، عقب نشینی، مبارزه با تروریسم یا سایر موضوعات مربوط به هر دو طرف انجام می شود.
و وقتی صحبت از حاکمیت به میان میآید، نام جولان هم به ذهن می آید … جولانی که فرزندانش درسهای زیادی به ما آموختهاند. آنها ثابت کردند که عدم حاکمیت بر پا سرزمین، به معنای سقوط وطنپرستی از وجدان مردم آن نیست، بلکه به معنای تعالی ارزشهای آن است، و اشغال سرزمین به معنای فروش عزت و شرف نیست، و وطنپرستی ظاهرسازی و ادعا نیست، بلکه وابستگی عمیق، وفاداری و جانفشانی است. فرزندان جولان بزرگترین درس را به ما آموختند و آن اینکه محاصره ذهنها خطرناکتر و کُشندهتر از محاصره شکمهاست. حاصل محاصره ذهنها، مرگ جمعی و فروش وطن در بازار برده فروشی سیاسی است.
بیش از شش دهه مردم مقاوم تحت محاصره شدید، در برابر الحاق ظالمانه، هویت فاشیستی صهیونیستی و اشغالگر متجاوز مقاومت کردهاند. آنان همچنان در مواضع خود استوار و در مسیر خود ثابت قدم و مصمم هستند که قلبهایشان تنها برای سوریه و به خاطر آن بتپد و روحشان تنها در راه آن جان فدا کند، تا به آن بازگردند و آن به آنها بازگردد.
ما از فرزندان وطن که از آن دفاع میکنند، شهدا و خانوادههایشان، مجروحان قهرمان و به هر سوری آزاده که فداکاری کرده و ارادهاش شکسته نشده، سختی کشیده و درد و رنج را تحمل کرده و عزت و شرف خود را نفروخته است، و از مقاومت در لبنان، فلسطین، عراق و یمن به عنوان الگو، نمونه و مثالی در راه آزادسازی، عزت و شرف و استقلال پیروی میکنیم.
برای شما خانم ها و آقایان آرزوی موفقیت در انجام وظایف ملی و بزرگتان را دارم.